چه شکل است این که می آید سمند ناز بر کرده


هزاران جان و دل آویزه بند کمر کرده

گهی خواهم کشم دیده، گهی خواهم نکو دارم


چو بینم سوی او انگشتها در دیده در کرده

سر آن چشم گردم، دیده چون دزدیده سوی من


چو سویش دیده ام، از ناز دیگر سو نظر کرده

چه شرمش آید از تلخی که از شوخی و بدگویی


کند با من حدیث تلخ رو سوی دگر کرده

نه من مردم به خون گرم و عشق شهرت آلوده


عروسی دان مرا گلگونه از خون جگر کرده

خوش آن مجلس که خسرو گشته غرق جرعه خوبان


لباش هستی خود پیش شان از گریه تر کرده